محمدطاها جانمحمدطاها جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

محمدطاها موقشنگ

183. بازهم عکسهای نازنین پسر:

وقتی برات کتاب میخونم فقط با اشاره همه چیز رو نشون میدی و حرف  نمیزنی. خدارو شکر علاقه ات به کتاب خوب شده. خداکنه تا آخر هم خوب  بمونه. آخه چند وقت پیش زیاد توجه نمیکردی و بلند میشدی میرفتی.   وقتی میگم نی نی چکار میکنه،  دستت رو بالا و پایین میبری و میگی اون نی نی توی کتاب شلپ شلوب و آب بازی میکنه.     این هم اخم های آقا کوچولو:  وقتی بهت گفتم چرا اینجوری نشستی اخم کردی: آخه مامان جون کسی استخرش رو چپه نمیکنه و بعد بره بشینه روش.  بقیه عکسها در ادامه مطلب :       وقتی گل پسر با عمه جونی صحبت میکنه: ...
28 بهمن 1392

182. میشه ....

میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت   میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت   میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید   میشــه چشــم نازتو / رو تن گلهــــا کـشید
28 بهمن 1392

180.باز هم عکسهای شاپسر:

از وقتی اون اتفاق افتاد مجبور شدیم اتاق رو خالی کنیم تا نم اتاق خوب گرفته بشه و وسایلهارو اوردیم توی حال و شما گل پسر هم از فرصت  استفاده و شیطنت میکنی.       ماشینت رو آوردیم اینجا ، مامان جون ببین کجا ایستادی و چطوری تلویزیون نگاه میکنی: آخه نمیگی اگر بیفتی چه اتفاقی برات میفته پسر شر و شیطون مامان.         بعد مجبور شدیم ماشینت رو از جلوی آشپزخونه بیاریم اینطرف. اما اینجا هم یک جور دیگه شیطنت میکنی.    میگی بزاریمت بالا که روی کمد بشینی:     گل پسر در حال تم...
22 بهمن 1392

179. همین بودن تو...

همین بودن تو... بودن ت حالم را خوب می کند؛ همین بوسیدن گونه های لطیفت، یکی از بهترین لذت های دنیاست. همین که هستی، همین که کنارت نفس می کشم و گرمای تن تو هست. همین که کنار تو زیر یک پتو بخوابم،همین که آنقدر بچسبی به من که انگار خود منی! همین که هی ببوسمت و ببوسی ام. همین که هی حرف بزنی و نگاهت کنم... همین ها کافیه برای احساس کردن خوشبختی! چقدر دوستت دارم... چقدر برای من همه چیزی! یکی یک دونه ی من ! ...
22 بهمن 1392

خوب شدن مریضی گل پسر:

راستی مامان جون خدارو شکر که بعد از 2 روز خوب شدی . تو این 2 ر وز خیلی نگران بودم و شبها با اضطراب میخوابیدم و یکسره دست و پاهات رو نگاه میکردم که مبادا تبت بالا بره.    از روز دوم که بهترشده بودی اصلا نمیزاشتی شیاف بزاریم و سریع راه میرفتی و شیاف بیرون میومد.   الهی هیچ مادر و پدری داغ بچه اش رو نبینه. ...
22 بهمن 1392

175. عکسهای مسافرت گل پسر. طبس:

  شیطنتهای گل پسر تو قطار :    چند روز اول هوای طبس خیلی خوب و بهاری بود. وقتی دیدی مامان جون پای شیر آب هستند تو هم سریع خودت رو رسوندی تا آب بازی کنی.       گل پسر در حال فرقون سواری به کمک عمه جونی ونشون دادن کبوتر:   گل پسر مشغول نقاشی:   بدون شرح:        قربون اون ژست گرفتنت:       گل پسر در حال تماشای برنامه عمو پورنگ...
22 بهمن 1392

177. هفدهمین ماهگرد نازنین پسر:

      نـازنـیـنــم 17 ماهــگـیــتـــــــــــ مـبـــارکــــــــــــ .         کارهایی که تو این سن انجام میدی: ١. از وقتی که با عمه جونی رفتیم پارک و مزه تاب و سرسره رو چشیدی ، وقتی میگیم بریم پارک   دو تا دستات رو باهم بالا و پایین میکنی.   2.همچنان علاقه مند به آب بازی هستی.   ٣. وقتی پتو میبینی سریع دستات رو بالا و پایین میکنی و با دهن بسته میگی تم تم یعنی اینکه تابت بدیم.  دیشب تا پتو اوردم که بخوابیم اشاره کردی و گفتی تم تم وقتی پتو رو پهن کردم اومدی روش خوابیدی و بعد بابا رو صدا زدی و گفتی بابا تم تم.  ...
21 بهمن 1392